۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

خدایا مواظبم باش


خدای من

نگویم دستم بگیر

که عمریست گرفته ای...

مبادا رهایم کنی

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

تردید



سرش را پایین انداخته بود. چهره‌ی در هم کشیده‌اش نشان از

 اضطرابی شدید داشت. مرتب با خودش می‌گفت: «کاش

 نمی‌آمدم!» و فوراً زیر لب زمزمه می‌کرد: «استغفر الله ..» با

هزار امید و آرزو آمده، اما همین اول کار ترسی عمیق جانش

 را فرا گرفته بود. «نکند وقتی برگشتم، همان آش باشد و همان

کاسه. خدایا! من تنها امیدم به این‌جا بود.»


دوستانش که حرکت کردند، سرش را بلند کرد. نگاهی به گنبد

 طلا انداخت. پشت سرش را نگاه کرد. با نگاه به آن یکی حرم

 اجازه گرفت و راه افتاد. به حرم که رسید با تمام وجود حس

 کرد که امام علیه السلام او را در آغوش می‌کشد.


از خود بی خود دور ضریح طواف کرد. نقطه‌ای شلوغ‌تر از

 جاهای دیگر به نظرش آمد. در همان حال بی‌خودی از خادم

 پرسید: «این هناک؟» و جوابی شنید که بر زمینش زد. آرزو

 کرد همان‌جا بمیرد. خادم دستش را به گردنش نزدیک کرد و

 گفت: «هناک مذبح الحسین علیه السلام...»


به خود که آمد، یاد اضطراب اول کار افتاد. آهسته گفت:


«اللهم اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین فی الدنیا و الآخره»


همین بود. زیر قبه دعاها مستجاب است. حالا مطمئن بود که

دیگر همان آش و همان کاسه نخواهد بود


۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

سخنانی از نادر شاه افشار



سخنانی از نادر شاه افشار

کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار

 آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در

بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .



هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از

مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت

ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ

کشور و امنیت آن است .



لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ،

زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .



برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با

قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .