۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

شاید تولدم مبارک

یه سال دیگه هم اومد و گذشت منم رفتم توی27، یواش یواش دارم میفتم توی سرازیریهاا!آره دیگه تقریبا نصفش گذشت.چی کار کردم توی این سالها؟خودمم نمیدونم!!! امیدوارم 27 سال دیگه که دارم پشت سرم رو نگاه میکنم،چیزی برای افتخار کردن داشته باشم، یه کاری که همه رو یاد من بندازه،چیزی که یاد همه بمونه.
باید دست بجنبونم وگرنه از این به بعدم همین آشه و همین کاسه.
به هر حال شاید تولدم مبارک.

نیمه کاره

وقتی دنیا گند میشود بگذار من هم گند بزنم به خودم و به دنیا.میدانم دنیا ککش نمیگزد ولی اینطوری چند ثانیه ای خالی می شوم. کفرم گرفته از خودم. میخواهم نباشم و نمی شود. لنگ بودنم هستم. وای امروز هم گذشت و فردا ها چه خواهد شد؟ نه دیگر نمی خواهم اینگونه روزگار بگذارنم. بی ترنم و بی تمنا. بی بخار و بی هوا. بی تو بودن با غم خاموش بودن. کوره ای سوزان شده است درونم. کاش دنیا بر می گشت و من خودم را پیدا میکردم. گم شده ام . مفقود الاثر شده ام و وقتی مفقود الاثر میشوی تاریخ هم نمی داند تو کجایش هستی.رگ و پی ، بی استخوان است. کسی میتواند باز خواستم کند،چرا؟....
خدا خودت  به دادم برس...